دانش هرمنوتيك به ما ميگويد كه هر متني به خودي خود و به مثابه يك متن1 براي خود گويايي دارد. هر متن، اثر هنري، فيلم و هر چيزي را كه زاييده خلاقيت خردمندانه است ميتوان فهم، نقد و تفسير كرد بيآنكه به آفريننده آن اثر نظر داشت زيرا متن براي خود گويايي دارد و فهم نيز براي خود فرمولها و راهكارهايي دارد كه به كمك آن ميتوان فهمي روشمند و دانشمدار از متن يا اثر هنري داشت. از سوي ديگر، همان متن يا اثر را ميتوان بهعنوان آفريده دستان خلاق و فكر هدفداري در نظر گرفت و به آن به مثابه يك اثر2 نگريست كه طبيعتاً در چنين نگرشي، حضور موءثر در متن يا اثر خود را نشان ميدهد و متن بهعنوان اثري تأليفشده توسط او خود را مينمايد و تفسير ميشود.
در مطالعه و بررسي شعر نو پارسي - كه البته حوزهاي متفاوت از شعر معاصر دارد و بايد به تفاوت اين دو وعدم انطباقشان برهم توجه داشت - هر دو رويكرد مجاز و قابلاجراست. شعر نو، گويايي مخصوص به خود دارد كه هر خوانندهاي ميتواند آن را آنطور كه ميفهمد تفسير كند فارغ از اينكه خاستگاه و انگيزههاي سرودنش چه بوده است و هم اينكه هر شعر نويي را ميتوان متناسب با شخصيت شاعر، شرايط حاكم بر تفكر او و در كنار ديگر آثارش بررسي كرد. اما اين هر دو وجهي مشترك دارند و آن اينكه: زبان شعر نو زبان شعر نو، زباني متفاوت با زبان ادبيات كهن ماست، اين تفاوت زاييده تغيير جدي فرهنگ حاكم بر اين رشته ادبي است. شعر نو، فقط شكستن ساختارها و تغيير مايههاي زباني شعر كهن نيست، بلكه نماد دگرگوني آشكاري در مباني انديشه و ديدگاههاي هنري خالقان آثار نو نسبت به پيشينيان است و خود اين دگرگوني، ريشه در تغيير تفكر زمانه دارد و شيب نمودار رشد بشري.
زبان شعر نو را بايد با همان فرهنگ و در همان فضاي حاكم بر آن شناخت، نه به سبك سنتي و آنگونه كه آثار كلاسيك ادب پارسي بررسي ميشود و اين فهم سير نميشود مگر با ايجاد همزباني با شاعران نسل نوانديش و پديدآورندگان شعر تنهايي عصر ما. همزباني با اين نسل وقتي رخ ميدهد كه همان تجربهها و غربتها، حيرتها و سردرگميها و تنهاييهاي بيپايان روحهاي لطيف معاصر را چشيد و همانگونه كه آنها به هستي مينگرند، به شعرشان نگريست. شعر نو برخلاف شعر كلاسيك، بيش از آنكه در فضايي انتزاعي آفريده شود، حاصل تجربيات روزمره و زندگي ملموس شاعر است.
سهچيز در همين فضاي ملموس و عيني رخ ميدهد و بهجاي استعارههاي پيچيده و تشبيه و تلميحهاي فراوان، زبان و فرهنگ روز و آنچه پيرامون شاعر است در شعر بازتاب پيدا ميكند. ميل به سادگي و رواني از يكسو و شكستن قالبهاي ادبي، عروض و ديگر سنگينيهاي كلام در آن، از سوي ديگر، هويداست. اين در حالي است كه شعر كلاسيك سعي دارد خود را به سقف قالبهاي ادبي حاكم بر زبان شعريش برساند و در همان آوردگاه، بهترين و برجستهترين نمونهها را نشان دهد و ارائه كند، اما شعر نو اصلاً نميخواهد خود را اندازه لباس قالبهاي كهن كند، بلكه ميخواهد لباس به قد و قامت خويش بدوزد و بپوشد. بهره از قرآن بهرهمندي اين رشته ادبي از قرآن نيز تحتتأثير همين قاعده است.
بيشاز آنكه قرآن منبعي مستقل و مجزا براي فهم شاعران نو باشد، منبعي غيرمستقيم است كه با تأثيري كه در فرهنگ زمانه خود داشته است به شعر نو راه مييابد. يعني بهره شعر نو از معارف قرآن مستقيم و دست اول نيست، بلكه از همان تعداد تأثيرگذاشته و بازتابيافته در ميراث ادبيات، عرفان، فرهنگ جامعه، ديدگاههاي تربيتي و حتي زبان عاميانه است. پس در هر پژوهشي درباره تأثير قرآن در ادبيات نو، بايد به اين مهم توجه داشت كه نميتوان جاي پاي معارف قرآن را آشكار و مستقيم در شعر نو يافت، بلكه بايد در جستوجوي ردپاي فرهنگي بود كه از قرآن بهره گرفته و شعر نو از آن فرهنگ بيواسطه و از منابع و سرچشمههاي قرآني آن، با واسطه بهره دارد.
بهره در نگاه شعر سهراب نيز از اين قاعده مستثني نيست، او همه حقايق را در فضاي اطراف خويش جستوجو ميكند و به واقعيتهاي زندگي، اتفاقات، اشيا، لحظات و بيشاز همه به طبيعت اطراف خودش جاني تازه ميبخشد و معني تفسيري جديدي از آن به دست ما ميدهد: امشب راه معراج اشيا چه صاف است3 سهراب و همه آرمانهايش را بايد در همين نزديكي جستوجو كرد: رستگاري نزديك لاي گلهاي حياط4 به نظر ميرسد، اين نوع نگاه سهراب، بيشترين بهره سهراب از قرآن است، اثري كه همهجا خود را نشان داده و فرهنگي كه قرآن، آشكارا تحقق آن را دنبال ميكند، "نزديكي پرحضور حقيقت در عرصههاي زندگي": و اذا سألك عبادي عني فاني قريب... (نسا/ 17)... و نحن اقرب اليه من حبلالوريد (ق/16).... و نحن اقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون (واقعه/85)... و هو معكم اين ماكنتم... (حديد/4).
به شعر سهراب بنگريد: و خدايي كه همين نزديكي است لاي اين شببوها، پاي آن كاج بلند روي آگاهي آب، روي قانون گياه5 بهره در تعبير ديگر آنكه سهراب طبيعت را با همه اجزايش، آيه ميبيند، آياتي روشن و آشكار براي اثبات حقيقت، او به طبيعت اطراف خويش جان ميدهد و از دل آنها زندگي بيرون ميكشد، پس همهجا برايش تجليگاه زيبايي و عشق است، دوست را همهجا ميبيند و به همهسو سجده ميكند و همهچيز اجزاي دين و آيين اوست: من مسلمانم قبلهام يك گل سرخ جانمازم چشمه، مهرم نور دشت، سجاده من من وضو با تپش پنجرهها ميگيرم سنگ از پشت نمازم پيداست همه ذرات نمازم متبلور شده است من نمازم را وقتي ميخوانم، كه اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو من نمازم را، پي "تكبيرةالاحرام" علف ميخوانم پي "قد قامت" موج كعبهام بر لب آب كعبهام زير اقاقيهاست كعبهام مثل نسيم، ميرود باغ به باغ، ميرود شهر به شهر "حجرالاسود" من روشني باغچه است....6 براي او هرچيز يك تجلي تازه است: امشب ساقه معنا را وزش دوست تكان خواهد داد... داخل واژه صبح صبح خواهد شد7.
از غفلت ديگران رنج ميبرد كه چرا اينهمه زيبايي و راز درون آن را نميبينند: چرا مردم نميدانند كه لادن اتفاقي نيست،...8 و از ايشان "عزلت" ميگيرد، عزلتي كه ريشه در غربت و ناهمزماني دارد: بايد امشب بروم من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم حرفي از جنس زمان نشنيدم هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد هيچكس زاغچهاي را سر يك مزرعه جدي نگرفت...9 و علت اين نديدنها و غفلتها را "غبار عادت" ميداند، عادتي كه مانع ديدن زيبايي و نويي و تازگي هستي شده است: غبار عادت پيوسته در مسير تماشاست هميشه با نفس تازه راه بايد رفت و فوت بايد كرد كه پاكپاك شود صورت طلايي مرگ10 پس، بايد خيره شد، بيدار بود و ديد، آنقدر كه يافت: در، باز، چشم تماشا باز، چشم تماشا تر، و خدا در هر... آيا بود؟11
با نوشدن هستي، نو شويم و همآهنگ با آن صداي تازگي را بشنويم: صبحها وقتي خورشيد درميآيد متولد بشويم هيجانها را پرواز دهيم...12 و بيشاز همه در مجموعه "سوره تماشا" و آيههاي نزديك و هستي و انكار و عادت: زير بيدي بوديم برگي از شاخه بالاي سرم چيدم، گفتم: چشم را باز كنيد، آيتي بهتر از اين ميخواهيد؟ ميشنيدم كه به هم ميگفتند سحر ميداند، سحر! سر هر كوه، رسولي ديدند ابر انكار به دوش آوردند باد را نازل كرديم تا كلاه از سرشان بردارد خانههاشان پر داوودي بود چشمشان را بستيم دستشان را نرسانديم به سرشاخه هوش جيبشان را پرعادت كرديم خوابشان را به صداي سفر آينهها آشفتيم13 اين نوع تعبير سهراب، تعبيري است كه از زبان وحي فهم ميشود، هرچند به او از طريق عرفان اديان گوناگون رسيده باشد، گرچه تعابير زيادي از او ترجمه الفاظي از قرآن است.
وكأيّن من ءاية فيالسموات والارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون (يوسف/105) ءانّ في سموات والارض لايات للموءمنين (جاثيه/3) سنريهم ءاياتنا فيالافاق و في انفسهم... (فصلت/53) وجعلنا الليل والنهار ءايتين فمحونا الليل و جعلنا آيةالنهار مبصرة لتبتغوا فضلاً من ربكم... (اسرا/12) و ان يروا ءاية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر (قمر/2) به تشابه تعابير، يمرون عليها با "عادت" در شعر سهراب و مبصرة با "چشم تماشا باز" و يقولوا سحرمستمر با "ميشندم كه به هم ميگفتند، سحر ميداند، سحر" دقت فرماييد.
تعبير سهراب از طبيعت، بياني است از فضاي قرآن در فرهنگ شعر نو، چرا كه قرآن نيز، همه طبيعت را آيه خدا ميداند و ميخواهد كه انسانها چشم بصيرت خويش را به اينهمه آيه كه در اطرافشان است و زبان گوياي آن باز كنند. در تربيت قرآني، آيات خارقالعاده و معجزات جديدي كه چون رسم عادت را به هم ميزند، آگاهيآفرين ميشوند، كمكم جاي خود را به بصيرت، روشنبيني و بيداردلي ميدهد تا تازهبودن را در هريك از اجزاي هستي ببيند كه كل يوم هو في شأن (رحمن/29).
براي بيداردلان و صاحبان خرد، هم اجزاي هستي گويايند و حكايت از دوست ميكنند ءان في خلقالسموات والارض و اختلافالليل والنهار لايات لاوليالالباب (آل عمران/190). در حركتي آگاهيبخش و سلوكي تيزبينانه، هستي زنده ميشود و سهراب ميسرايد: بايد كتاب را بست بايد بلند شد در امتداد وقت قدم زد، گل را نگاه كرد، ابهام را شنيد بايد دويد تا ته بودن بايد به سوي بوي خاك فنا رفت بايد به ملتقاي درخت و خدا رسيد بايد نشست نزديك انبساط جايي ميان بيخودي و كشف14 بهره در كلام علاوهبر اين، دو فضاي كلي و ديدگاه و تعبير سهراب كه در اصل بهره عرفان از قرآن است و به اين واسطه به شعر سهراب نيز راه يافته است، رگههاي معارف الهي قرآن آشكارا در سطح عبارات، واژهها و ساختار شعر سهراب نيز، به چشم ميخورد كه اين لايهاي سطحيتر و آشكارتر از همسويي مفاهيم شعر او با معارف الهي قرآن كريم است، كه ما در اينجا براي جلوگيري از درازاي سخن فقط، فهرستي از آن را ارائه ميكنيم و تأمل بيشتر را به عهده خوانندگان خوشقريحه و باذوق و آشنا با معارف قرآن و مأنوس با فرهنگ كلام وحي ميگذاريم.
1 - عالم جلوه خداست و به هر طرف رو كنيد، اوست. همه از اوييم و به سوي او: ولله المشرق والمغرب فأينما تولوا فثم وجهالله...(بقره/115) ءانّي وجّهت وجهي للذي فطرالسموات والارض حنيفاً و ما أنا منالمشركين(انعام/79) مقايسه كنيد با: درها به طنين تو واكردم هر تكه نگاهم را جايي افكندم، پركردم هستي ز نگاه بر لب مردابي، پاره لبخند تو بر روي لجن ديدم، رفتم به نماز در بن خاري، ياد تو پنهان بود، برچيدم، پاشيدم به جهان... و شياريدم شب يكدست نيايش، افشاندم دانه راز... و فتادم بر صخره درد، از شبنم ديدار تو تر شد انگشتم، لرزيدم15 كه خود انتقالي است به فضاي ذكر، كه: ءانّما الموءمنونالذين اذا ذكرالله و جلت قلوبهم... (انفال/2).
الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم والصابرين علي ما اصابهم...(حج/35). و سهراب كه ميگويد: كنار تو تنهاتر شدهام از تو تا اوج تو، زندگي من گسترده است از من تا من تو، گستردهاي با تو برخوردم، به راز پرستش پيوستم از تو به راه افتادم، به جلوه رنج رسيدم و با اين همهاي شفاف! و با اين همهاي شگرف! مرا راهي از تو به در نيست زمين باران را صدا ميزند، من تو را16 كه ترجمه بخشهايي از آيات الهي است: هو خلقكم اول مرة واليه ترجعون (فصلت/21). كلا لاوزر، الي ربك يومئذٍالمستقر (قيامة/11و12).... الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا ءانا لله و ءانا اليه راجعون (بقره/156). و تمام آيات رجوع به سمت خدا: وله اسلم من فيالسموات والارض طوعاً و كرها و اليه يرجعون (انعام/36). فَفرّوا اليالله اني لكم منه نذير مبين (ذاريات/50).
2 - سبقتگرفتن و متوقفنشدن در راه براي نزديكشدن: السابقونالسابقون، اولئك المقربون (واقعه/10و11). سابقوا الي مغفرة من ربكم...(حديد/21). فاستبقوا الخيرات... (مائده/48) و (بقره/148). و در شعر سهراب: عبور بايد كرد صداي باد ميآيد، عبور بايد كرد و من مسافرم اي بادهاي همواره... 17
3 - در قرار و منزل آرامش: يبشّرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم (توبه/21). احلّنا دارالمقامة من فضله لايمسّنا فيها نصب ولا يمسّنا فيها لغوب (فاطر/35). و در شعر سهراب: مرا سفر به كجا ميبرد كجا نشان قدم، ناتمام خواهد ماند و بند كفش به انگشتان نرم فراغت گشوده خواهد شد كجاست جاي رسيدن، و پهن كردن يك فرش و بيخيال نشستن و گوش دادن به صداي شستن يك ظرف زير شير مجاور18 و در جاي ديگر: من از مجاورت آفتاب ميآيم كجاست سايه 19
4 - عدم التفات به عقب و نگاه به جلو دوختن: فأسر بأهلك بقطع منالّيل ولايلتفت منكم احد... (هود/81). واتّبع أدبارهم ولا يلتفت منكم احد وامضوا حيث توءمرون (حجر/65). و در شعر سهراب: و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست... و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي، چه شبي داشتهاند پشتسر نيست فضايي زنده پشتسر مرغ نميخواند پشتسر باد نميآيد پشتسر پنجره سبز صنوبر بسته است پشتسر روي همه فرفرهها خاك نشسته است پشتسر خستگي تاريخ است پشتسر خاطره موج، به ساحل، صدف سرد سكون ميريزد... 20
5 - مرگ آغاز حيات دوباره است و راه بردن به جايي ديگر، كه حتماً اتفاق ميافتد: كل نفس ذائقةالموت ثم النيا ترجعون (عنكبوت/57). افحسبتم أنّما خلقناكم عبثا و أنّكم الينا لاترجعون (موءمنون/115). و در شعر سهراب: و نترسيم از مرگ مرگ پايان كبوتر نيست... گاه در سايه نشسته است، به ما مينگرد و همه ميدانيم ريههاي لذت، پر اكسيژن مرگ است21
6 - بهشت و ميوههايي در دسترس: قطوفها دانيه (حاقه/23). ودانية عليهم ظلالها و ذلّلت قطوفها تذليلا (انسان/14). و در شعر سهراب: خم شو، شاخه نزديك22
7 - تزيين ايمان و زيبا كردن آن: ولكنّالله حبّب اليكم الايمان و زيّنه في قلوبكم (حجرات/7). و... من صداي قدم خواهش را ميشنوم و صداي پاك پوستانداختن مبهم عشق متراكمشدن ذوق پريدن در بال و ترك خوردن خودداري روح... و صداي كفش ايمان را در كوچه شوق... 23
8 - و صدق: والذي جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون (زمر/33). و در شعر سهراب: من اناري را ميكنم دانه، و به دل ميگويم: خوب بود اين مردم دانههاي دلشان پيدا بود ميپرد در چشمم، آب انار اشك ميريزم... 24
9 - سجده و نيايش گياهان بهعنوان نماد زيباي طبيعت: والنجم والشجر يسجدان (رحمن/6). و در شعر سهراب: خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند ودست منسبط نور، روي شانه آنهاست25
10 - اعراض از ذكر: .. و من اعرض عن ذكري فإنّ له معيشةً ضنكا (طه/124) و سهراب كه: افتاده باد آن برگ كه به آهنگ وزشهايت نورزد26 صنايع ادبي تمضمين، تلميح و اشاره مستقيم: آخرين بخش اين فهرست را به استفاده سهراب به شكل صنايه ادبي از قرآن كريم اختصاص ميدهيم. بهترين و صريحترين اين تضمينها در شعر سوره تماشا كه وصف آن گذشت و در جايي نيز او به صراحت نام قرآن كريم را در شعر خود آورده است. ... قرآن بالاي سرم بالش من انجيل، بستر من تورات، و زبرپوشم اوستا، ميبينم خواب: بودايي در نيلوفر آب هر جا گلهاي نيايش رست، من چيدم، دستهگلي دارم، محراب تو دور از دست: او بالا من در پست 27 و در جايي نيز با اشاره به داستان حضرت موسي(ع) و تكلم الهي با او در كوه طور ميسرايد: و اي تمام درختهاي زيتخيز فلسطين وفور سايه خود را به من خطاب كنيد به اين مسافر تنها كه از سياحت اطراف طور ميآيد و از حرارت تكليم در تب و تاب است28. سخن آخر: اين تمام سخن نبود و بهره شعر نو از معارف قرآن جاي تأمل و بررسي فراوان ديگر دارد، اما سخن در اينجاست كه همه اين تلاشها، هنگامي كارآمد خواهد بود و از صرف تحقيق و پژوهش رسمي خارج خواهد شد كه كمك و راهسازي باشد براي ترجمه معارف زيباي الهي به زبان روز. يك گفتمان29 الهي وقتي به زيبايي در ذهن مخاطب ودر دل شنونده اين عصر جا ميگيرد كه ملموس و در فضاي پيرامون او شكل بگيرد، ببالد و خود نشان دهد.
ابزار شعر نو، زمينه را براي ترجمه اين معارف به زبان نسل خود و ايجاد ارتباط انديشههاي دائماً در حال دگرگوني عصر ما با معارف بيپايان قرآن خواهد بود، جايي كه آرامش، ژرفا و لطافت و زيبايي در عين توانمندي و اثرگذاري خود را نشان ميدهد، تا آنجا كه از پرتو اين ارتباط نور زيباييها در دلها بتابد كه: من به آنها گفتم آفتابي لب درگاه شماست كه اگر در بگشاييد، به رفتار شما ميتابد30
1 - text as text
2 - text as work
3 - هشت كتاب، ما هيچ مانگاه هم سطر، هم سپيد / 428.
4 - همانجا، حجم سبز/ روشني، من، گل، آب / 336.
5 - همانجا، صداي پاي آب / 272.
6 - همانجا، همان، 273.
7 - همانجا، ما هيچ ما نگاه / تا انتها حضور / 456 و 457.
8 - همانجا، حجم سبز / آفتابي / 384.
9 - همانجا، همان / نداي آغاز / 391.
10 - همانجا، مسافر / 314.
11 - همانجا، شرق اندوه / پارمه / 219 و 220.
12 - همانجا، صداي پاي آب / 298.
13 - همانجا، حجم سبز / سوره تماشا / 375 و 376 و همچنين نك: گلستان قرآن، شماره 19، سوره تماشا، عادل عندليبي.
14 - همانجا، ما هيچ ما نگاه / هم سطر، هم سپيد / 428.
15 - همانجا، شرق اندوه / و شكستم و دويدم و فتادم / 256 و 257.
16 - همانجا، آوار آفتاب / گسترش سايهها / 189.
17 - همانجا، مسافر / 327.
18 - همانجا، همان / 311.
19 - همانجا، همان / 319.
20 - همانجا، صداي پاي آب، 294.
21 - همانجا، همان / 296.
22 - همانجا، آوار آفتاب / اي نزديك / 159.
23 - همانجا، صداي پاي آب / 287.
24 - همانجا، حجم سبز / ساده رنگ / 343.
25 - همانجا، مسافر / 308.
26 - همانجا. آوار آفتاب - موج نوازشيهاي گرداب / 200.
27 - همانجا، شرق اندوه / شورم را / 238.
28 - همانجا، مسافر / 321.
29 - Discourse.
30 - همانجا، حجم سبز / سوره تماشا / 374.